تصمیم دیشب مبنی بر .... به کنار

اما 

اتفاق امروز از یه طرف کاملا طبیعی و از یه طرف واقعا جالب و عجیب بود.

داشتم میرفتم مدرسه ، از خیابون مرحوم شریعتی رد شدم که یه مرد تقریبا 35 ساله ، شروع کرد بدون هیچ مقدمه ای با من صحبت کردن.انگار که ساعت ها بود داشت با من حرف می زد ، یعنی انقدر جدی و محکم حرف زد.

می گفت من زیر بار حرف زور نمیرم.می فهمی؟هیچ کس نمیتونه چیزی رو به من تحمیل کنه........و آخرش گفت:

خیلی روم فشاره....

باور کنین عین این جمله ها رو بدون مقدمه ای گفت.تازه از پشت سر اومد کنار من و مجبور شد برگرده و حرفش رو بزنه.یعنی هیچ تصویری از من نداشت...

از این جهت برام طبیعی بود چون بلافاصله به خودم گفتم : 

دیوونه شدن آدما تو آخر الزمان که طبیعیه.تو ملک سلیمان که به ما اینطوری یاد دادن....

اما به خاطر دو نکته عجیب بود:

1-اینکه نمیدونم با تصمیم دیشب من ارتباط داره یا نه ؛ یعنی نمیدونم حکمتش چیه ...چرا بین اون همه آدم باید به من می گفت؟....حسابی اصاب ما رو ریخته به هم.

2-فشاری که به این آدم اومده بود ، وحشتناک بود . این رو میشد تو چشمای طرف ، حتی در مدت کوتاه 10 ثانیه ای که با من حرف زد ، دید....

...

وقتی گفت می فهمی ، بهش گفتم دعا می کنم.....براش دعا کنین مشکلش حل بشه....

*

پنوشت:

تصمیم تلخ دیشب ، توضیحش بماند برای روزی که فراموش کردم آنچه گفتند و نگفتند و لایقش بودیم و نبودیم ....

مهم اینه که کسی که باید می دید ، دید ؛ و کسی که باید میشنید ، شنید و او از نیت ما با خبر است.

و صاحب کار ، دید کسانی رو که همه جوره با اخلاق نداشته ما ساختند که هیچ کار بی کیفیتی برای صاحب کار انجام نشه.واقعا نمیشه ایمان این دوستان رو توصیف رو کرد.ایشالا که تا آخر در مسیر ظهور باقی بمانند.

و در آخر اینکه

خداحافظ ؛ محفل دوست داشتنی و محمل آرزوی های من ، کانون مهدویت یاسین دانشگاه شاهد....