فقط یک پیام در پیام رسان پارسی بلاگ نبود...

جاذبه ای بود که ما را تا خودش کشید؛

می گویی نه !

در دلت یک یا حسین هم نه ؛

که یک حــــســــیــــــن بگو ...

یادش به خیر

پای ضریحتان نشستم و ...

اصلا نمی دانم با این دل چه کردید.

دلم از دلنوشت برایتان خسته شد ،

دستی بکش بر دل من...

راستی پیرمرد روستای گرم

حال و هوای شما را داشت

تا اسمتان را آوردیم

اشک چشمانش را در بر گرفت

و دلمان برایش سوخت

گفتیم بیاییم پول جمع کنیم و بدرقه زیارت شما کنیم

خدا را شکر

بچه ها پول سفر را تقبل کردند...

و ما 

همچنان در فکر کرب و بلا ... 

  

  

 

72 شب مانده کمر خم بشود                     72 عاشق ز زمین کم بشود

72 مـیــدان بــلا در راه اســت                    72 شـب مانده مـحـرم بشود

 


بین الحرمین و حرم حضرت عشق علیه السلام

 

 

 

نمی توانیم کاری انجام بدیم

جز آه کشیدن

که ای کاش

باز

شب جمعه ای

مهمان شما شویم

راست می گویند شما هم شب های جمعه هیئت دارید؟

یا نه

شما میزبان هستید

و صاحب مجلس

نذر دارد

هر هفته برای ظهور فرزندش

مجلس بگیرد

چه هیئتی...

بهترین زنان بهشتی کمک مادرتان ،

و کوچه ای از

آدم علیه السلام

تا

.

.

.

سینه زن این هیئت...

 

تقصیر ما نبود گرفتارتان شدیم

                          زهرا نوشته است برای شما شویم

می خواست تا که روز قیامت کنار هم

                             سینه زنان زیر لـوای شما شـویم

 

 

وقتی نمی خواهی متن بنویسی

اما ناگهانی دلت هوایی می شود...

امیدوارم دوستان حلال کنند