متن زیر کامنت یکی از دوستان عزیزم ذیل متن "قرار بعدی بیت المقدس" که حرف دلی بود ...
"سلام دوست عزیز
میزاشتی عرقت خشک شه بعد این انگ عصیان گری و عدم فرمان پذیری رو تو سر خودت و ما می کوبیدی .ما که با هم بودیم ولی انصافا ناراحتم و پشیمون از اتفاق پیش اومده راستش شنبه شب در محضر آقا بودیم ولی روم نشد از این عملم حرفی بزنم ترسیدم نگاه غضبناک آقا را ببینم ولی خب گذشته ها گذشته بیا خاک بریزیم رو این ننگ البته ذات عمل خوب بود ولی موضوع زمان و نحوه ی انجام اون بود که طبق معمول بدترین عمل در بدترین زمان رو انجام دادیم..."
شعر حاج محمد طاهری در محضر امام خامنه ای-شب شهادت حضرت سجاد علیه السلام:
هر شب از شوق دوست تا به سحر
میتپد قلب عاشقان یکسر
تا درآید چو قرص مه شد خشک
چشم یعقوبیان او بر در
باید آماده بود، آماده
باید آماده بود بهر سفر
بیشک از لطف اوست؛ بیداری
در جهان میشود فراگستر
نام او در گلوست تا پایان
راه ما راه اوست تا آخر
*
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر
همه در حالت سفر از خود
همه بیتاب چون نسیم سحر
همه دلباخته چو پروانه
همه بر پای شمع، خاکستر
پدران از تبار ابراهیم
مادران از قبیلهی هاجر
عارفانِ قبیلهی عرفات
شاعرانِ عشیرهی مشعر
هر یکی در مقام خود ساقی
هر یکی در مرام خود ساغر
سروهایی به قامت طوبا
چشمههایی به پاکی کوثر
همرکاب حماسههای عظیم
در گذر از هزار و یک معبر
سرزمین، سرزمین گلها بود
پهنهی عشق، وه! چه پهناور
با علیاصغر اشتیاق حبیب
پیر و ششماههاند همسنگر
در دل و جان کاروان اینک
میتپد این نهیب، این باور
نکند شوکران شود معروف
نکند نردبان شود منکر
نکند از سکوت سرخود ما
بار دیگر طمع کند خودسر
مرحبا بر سلالهی زهرا
ها! فصلّ لربّک وانحر
شد پدیدار امتحان دگر
کشتی نوح بود و موج خطر
ناگهان در هجوم باد خزان
کنده شد برگههایی از دفتر
کاروان میرود به کوفه و شام
کاروان میرود به مرز خطر
کاروان میرود ولی خالیست
جای عباس و قاسم و اکبر
کاش عباس بود تا که کند
زانویش را رکاب بر خواهر
کاش بودند قاسم و اکبر
بهر یاری عمه وقت سفر
کودکان را سوار بر ناقه
یک به یک کرد دختر حیدر
آری! آری! شدهست وقت وداع
باید از قتلگاه کرد گذر
نالهها زد ز دل در آن لحظه
و چنین گفت با تن بیسر:
«آه! آیا تویی برادر من؟
تویی فرزند پاک آن مادر؟
ای کتاب ورقورقشدهام!
تو حسینی؟ کجا کنم باور؟
نیست بر روی خاک جای شما
زینت شانههای پیغمبر!
خیز و بنگر به صحنههای شگفت
نه بسی صحنههاست شرمآور
رفته از پای دختران خلخال
رفته از دست مادران زیور