امسال باهاش رفیق شدم...
اردوی جهادی تابستان-شند معصومه
چند روزی باهاشون کار فرهنگی می کردیم،
عجیب دلبسته شدیم
احمد بین بچه ها از همه بزرگتر بود و گیرایی خوبی داشت
...
گذشت تا دیروز یه پیامک داد؛
روستای خودشون آنتن نمی ده و قطعا وقتی اومده طرفای شهر فرستاده!
کل پیامک فقط یک بیت شعر بود و نه هیچ عبارتی دیگه:
چه کنم دست خودم نیست که یادت نکنم
خواستی گل نشوی تا به تو عادت نکنم
-------------------------
پـــــــــــــی نوشت:
این مناطق تشنه کار عمرانی و فرهنگی است و متاسفانه برنامه ریزی های ما ... . البته مشکل نیرو سازی فرهنگی ، جدی است و معلوم نیست با این وضع به کجا خواهیم رفت.
مثلا اونجا ما نیروی خواهر نداشتیم و مجبور بودیم که دخترای تو سن راهنمایی و دبیرستان هم بیان سر کلاس.و خیلی سخت بود هم کلاس رو دوست داشته باشن و هم دلبستگی ایجاد نشه(آیکون کنده شدن پوست!)