امام صادق (ع) با جماعتی در حال حرکت بودند.شخصی چند قدم پشت ایشان بود.به شوخی ناسزایی به دوستش گفت و امام شنید.به یکی از همراهان خود گفتند برو به آن شخص بگو دیگر نزد ما نیاید...


داشتم به حرف هایش فکر می کردم


اما حرف آخرش ، دیگر اجازه نداد فکر کنم.


شاید اشتباه از من بوده باشد ولی آخر چرا


کسی که یک سال رفاقت با من داشت


این گونه حرمت شکست.....


نمی دانم چرا فکر می کند


کسی که از صبح تا یازده دوازده شب مشغله کاری دارد


می تواند با او باشد.


و خوب می دانست علاقه ای به این کار نداشتم


و سر همین حوصله حرف با کسی را هم نداشتم


اما شیطان


کارش را خوب انجام داد


سوء تفاهمی که باعث شد رفاقت ما سست شود.


باشد تجربه ای برایم


تا دیگر با کسی رفاقت نکنم....


راستی یادتان باشد


با دوستانتان با سیاست رفتار کنید؛


یعنی


اگر حوصله نداشت... کمه کمش


یا حرف دلش را بشنوید یا سر به سرش نگذارید.


رفاقت قاعده دارد!


اول یاد بگیریم چگونه رفیقی باشیم بعد رفاقت کنیم.


کسی را می شناسم که رفاقت با او بی مثال است.


اگر فراموشش کنی باز هم عنایتش بر سر توست...


به قول نوشته های پشت وانت


فقط خدا...


راستی برای دوستم دعا کنید ...


 


-------------------------------


پ.ن:به قول خانم"سحر بانو" :«زمیــــــــــــــــــــــــــــن! خمیازه ای بکش به زیرٍ پایِ من.... فقط همین......!!! مدتی است خسته ام از همه...... »