انگار توی کرمانشاه چشم و گوش همه تیز شده، بهخصوص که رهبر چند روز پیش به خانه شهیدی در همین کوچه آمده بودند. احتمالا حدس میزدند که رهبر به منزل 4 شهید هم خواهند آمد. همان جلوی در، دختر جوانی همینطور که اشک میریزد بلند میگوید: «آقا جون! هزارتا صلوات نذر کرده بودم که شما رو ببینم. این لباس بابامه. شهید شده. آقا تبرکش کنید. بعد از هفت سال این پیرهنش رو برام آوردن...» و گریه امانش نمیدهد. رهبر از محافظها میخواهد که لباس را بیاورند و دعایی بر آن میخوانند و میگویند: «من تبرک میشم با این». دختر لباس را میگیرد و نذرش را با اولین صلوات شروع میکند، اما بهخاطر گریه نفسش میگیرد و نمیتواند ادامه دهد و فقط زیرلب میگوید خدایا شکرت....