راستش را بخواهید برایم عجیب است

حرف یکی دو هفته نیست...

25 سال است که فرزندش را ندیده بود

و چقدر عاشقانه در آغوش کشید... فرزندش را...

می دانم علت حیرانیت از چیست...

فرزندت وقتی شهید شد بیست و چند سال داشت

اما امروز

هم وزن دوران کودکی اش ...

مادر ها دوست دارند جوانشان را در بغل بگیرند

و شما به این آرزو رسیدید...

با همان دستان نحیفت

محکم در آغوشش گرفتی

تا به همه بگویی هنوز هم مادری می کنی...

مادر!

نکند فکر کنی فرزندت این مدت سرش بر زمین مانده بود ؛

بال ملائک که نه

دامن مادر نگذاشت صورتش خاکی شود ؛

و باز چادر مادر بود که خاکی شد...

مادری اش را چو باور داشتیم

گرد خود صد ها برادر داشتیم

 

 


 


 

 

بنگرید

از جنگ هشت ساله ما

هنوز جوان بر می گردد

و ما

سر گرم هوس های دنیا

سرگرم فر دادن موها

سرگرم پست ها و صندلی ها

سرگرم راه های اختلاس...

.

.

.

راستی

حال که تصویر شهید در صفحه نیست

استقلال و سایپا چند چند شدن...

فلانی پشت سر بهمانی چی گفت...

و دیگر

جایی برای صحبت از شهید نمی ماند

وقتی بازیکنان والیبال کشور

در ایران

در جلوی چشم میلیون ها بیننده

با داور زن دست می دهند

و سرپرست تیم از مردم می خواهد

برای حفظ روحیه تیم

از خطای آنان چشم بپوشند

و چه ساده

بازیکن دون پایه فوتبال ما

در کنار زمین و جلوی تماشاگران

قضای حاجت می کند...

استاد اقتصاد ما در جواب اعتراضمان به گروه بندی مختلط

چه راحت گفت

باید گروه های دوستی جدید را تجربه کرد...!

و با عرض معذرت

خدمتتان می گویم:

ریشتان که رفت

امید است ریشه تان نرفته باشد!

 

چه خوش گفت سید شهیدان اهل قلم:

« در ایران همه آزادند

الا حزب اللهی ها»