آفتاب از روزن چشم تو پیدا می شود

چشم هایت یک دریچه رو به فردا می شود

واژه واژه، آبیِ احساس تو، سرمشق من

بیت بیتِ شعرهایم رنگ دریا می شود

نیمه ی ماه خدا، افطار مهمان شمام

روزه ام با نان و خرمای شما وا می شود

پس یقین برگِ قبولیِ نماز و روزه ام

آخر این ماه، با دست تو امضا می شود

از گداهای مدینه پر شده بیت الحسن

هر چه قدر آید گدا، جا بیشتر وا می شود

پس مرا هم می شود بین گداها جا کنی

میهمان سفره های نذریِ زهرا کنی

 

ای کریم اهل بیت، ای شیره ی جان بقیع

پس چرا پشت در مانده است، مهمان بقیع

با دعای صاحب آن چادرِ خاکی شبی

می تکانم خاک را از روی دامان بقیع

ما برایت گنبد و گلدسته بر پا می کنیم

مثل ایوان نجف می گردد، ایوان بقیع

گرم روضه بودم و وقت زیارت شد تمام

زائرت را زود بیرون کرد، دربان بقیع

کاش یک خادمِ سلطان، علی موسی الرضا

در مدینه یا حسن می شد نگهبان بقیع

حاضرم دار و ندارم وقف راه تو شود

خرج یک کاشی برای بارگاه تو شود