برنامه حسینی

برنامه به سوی کوفه



برنامه مبارزه با امثال یزید 


برنامه ثار الله و شهادت 


بسوی انتقام (هنگام ظهور و رجعت)



بهشت ظهور


قیامت


بهشت پس از قیامت

 

 

<** ادامه مطلب... **>

در پاسخ ابن عباس در مکّه-1 
چون تصمیم امام(ع) بر خروج از مکه به کوفه منتشر شد، گروهى در صدد بر آمدند تا حضرتش را از این سفر باز دارند. از جمله آنان عبدالله بن عباس بود. او گفت: پسر عمو جان! مردم این خبر ناگوار را می‌‌‌‌‌دهند که تو رهسپار عراقى، بفرما چه می‌‌‌‌‌کنى؟ فرمود: 
به خواست خدا در یکى از این دو روز حرکت می‌‌‌‌‌کنم. عرض کرد: در پناه خدا باشى، خدا تو را رحمت کناد، به من بگو: آیا نزد مردمی‌‌‌‌‌ می‌‌‌‌‌روى که امیر خود را کشته و امور دیار خود را به دست گرفته و دشمنانشان را طرد کردند؟ اگر چنین است به سوى آنان رهسپار شو و اگر با اینکه امیرشان بر آنان مسلط و کارگزاران او در دیارشان به جمع مالیات سرگرم‌‌‌‌‌اند تو را خوانده‌‌‌‌‌اند پس تو را به سوى جنگ و پیکار می‌‌‌‌‌خوانند، من نگرانم فریبت داده و دروغت گویند و سرپیچى کرده و رهایت سازند و شتابان یارى تو را خواهند و سخت بر تو بشورند. امام(ع) فرمود: من از خدا خیر خود را می‌‌‌‌‌خواهم و نظاره می کنم آن چه را واقع می شود.
در پاسخ ابن عباس در مکّه-2 
در برخى نوشته‌‌‌‌‌ها آمده است: ابن عباس نزد امام(ع) آمده با او به سخن پرداخت تا اینکه به امام(ع) اندرز داد تا تحت فرمان یزید و سازش بنى‌‌‌‌‌امیه درآید. امام(ع) فرمود: 
هیهات هیهات! اى ابن عباس! آنان دست از من بر ندارند هر کجا باشم مرا بجویند تا با ناخوشایندى بیعتشان کنم و مرا بکشند. به خدا سوگند آنان- همچون یهود که در روز شنبه ستم کردند- بر من ستم کنند و من در فرمان پیامبر خدا(ص) به همان سان که فرمود، خواهم بود. انا لله و انا الیه راجعون. عرض کرد: اى پسر عمو! به من گفته‌‌‌‌‌اند که آهنگ عراق دارى با اینکه آنان نیرنگ بازند، آنان تو را به جنگ می‌‌‌‌‌خوانند شتاب مکن و در مکه بمان. فرمود: به خدا سوگند اگر در چنین و چنان جایى کشته شوم، برایم محبوب‌‌‌‌‌تر از این است که حرمت مکه شکسته شود. این نامه‌‌‌‌‌ها و فرستاده‌‌‌‌‌هاى کوفیان است و بر من است که آنان را پاسخ گویم تا حجت خداوندى بر آنان تمام شود. ابن عباس سخت بگریست و سوگوارانه نداى واحسیناه و وا أسفا سرداد. در کتاب مهج الاحزان و ناسخ آمده است: ابن عباس بسیار اصرار داشت که امام(ع) از سفر به کوفه باز ایستد، امام(ع) براى آرام کردن او به قرآن تفأل زد و این آیه آمد: (هر کسى مرگ را خواهد چشید و محققاً همه شما کاملا به مزد اعمال خود خواهید رسید) و فرمود: انا لله و انا الیه راجعون؛ خدا و پیامبرش راست فرمودند. سپس فرمود: ابن عباس! دیگر اصرار مکن که قضاى خداى عزیز و جلیل برگشت ندارد.
در پاسخ ابن عباس در مکّه-3 
امام صادق(ع)، از امام باقر(ع) روایت کند که فرمود: چون [امام] حسین(ع) عازم کوفه شد ابن عباس نزد او آمده او را به خدا و قرابت خود سوگند داد که کشتة دیار طف نباشد. امام(ع) فرمود: 
من به قتلگاه خود از تو داناترم و مرا تصمیمى جز جدا شدن از دنیا نیست، ابن عباس! آیا دوست دارى ماجراى امیرمؤمنان با دنیا را برایت بگویم؟ عرض کرد: آرى دوست دارم. فرمود: امیر مؤمنان(ع) برایم نقل فرمود: روزى در یکى از باغهاى فدک- که در آن روز از آن فاطمه(س) بود- با بیل کار می‌‌‌‌‌کردم. ناگاه زنى بسیار زیبا و دلربا که گویى بُثَیْنَه دختر عامر جمحى- از زیباترین زنهاى قریش- است بر من نمایان شده گفت: فرزند ابوطالب! آیا دوست دارى با من ازدواج کنى تا تو را از زحمت این بیل برهانم و به گنجینه‌‌‌‌‌هاى زمین رهنمون شوم که تا زنده‌‌‌‌‌اى متعلق به تو و بازماندگانت باشد؟! على(ع) فرمود: تو کیستى تا تو را از خاندانت خواستگارى کنم؟ گفت: من دنیا هستم. فرمود: برگرد و همسرى جز من برگزین که تو را همسرىِ من نیست و به بیل خود رو آورده و این اشعار را سرود: 
زیان دید آنکه دنیایى پست او را فریفت و دنیا    
اگر چه نسلها را بفریبد بخششى نیست. 
او همچون بُثَیْنَه با شکوه                      
و آرایش نزد من آمد، 
به او گفتم: جز مرا بفریب که                
من نادان نیستم و از دنیا کنار کشیده‌‌‌‌‌ام. 
مرا با دنیا چکار که محمد(ص)             
در گورى میان آن صخره‌‌‌‌‌ها جا گرفت.
بر فرض که همه گنج‌‌‌‌‌ها و گوهرها          
و اموال قارون و متصرفان قبایل را نزد من آورد 
آیا همة ما رو به فنا نداریم                   
و آیا از ذخیره کنندگان آن، کیفرها نخواهند؟! 
اکنون جز مرا بفریب که من به پادشاهى    
و عزت و بخششهاى تو میلى ندارم
و به آنچه روزیم کرده‌‌‌‌‌اند قانعم،             
پس -اى دنیا- این تو و این تبهکاران شیفته تو.
من از روز دیدار خدا بیمناکم              
و از عذاب ابدى نگران.
در پاسخ ابن عباس در مکّه-4 
چون شامگاه یا فردا فرا رسید ابن عباس نزد امام(ع) آمده عرض کرد: پسر عموجان! می‌‌‌‌‌خواهم صبر کنم ولى نمی‌‌‌‌‌توانم. نگرانم در این سفر درمانده و کشته شوى، عراقیان مردمى نیرنگ بازند، نزدیکشان مشو، در این شهر بمان که تو سرور اهل حجازى، اگر براستى عراقیان تو را می‌‌‌‌‌خواهند بنویس تا دشمن خود را بیرون کنند سپس بر آنان وارد شو، و اگر بناچار باید بروى رهسپار یمن شو که در آنجا دژها و دره‌‌‌‌‌هاست، آنجا سرزمینى پهناور است و پدرت را در آن پیروانى است. شما در آنجا خود را دور از مردم نگه می‌‌‌‌‌دارى و نامه نوشته با فرستاده‌‌‌‌‌هاى خود می‌‌‌‌‌فرستى بدین سان امید است بى دردسر به خواستة خود برسى. امام(ع) فرمود: 
پسر عمو! به خدا سوگند مى دانم که این پیشنهاد تو از راه خیرخواهى و شفقت و مهربانى است ولى من تصمیم گرفته ام که به سوى عراق حرکت کنم... ابن عباس عرض کرد: پس زنان و کودکان خود را مبر. به خدا سوگند من نگرانم که کشته شوى..
در پاسخ ابن عباس در مکّه-5 
ابن عباس گفت: نزد حسین(ع) که رهسپار عراق بود آمده و عرض کردم: اى فرزند رسول خدا(ص)! مرو. فرمود: 
ابن عباس! آیا نمی‌‌‌‌‌دانى که اگر مرا از آن سرزمین باز دارى، قتلگاه اصحاب من آنجاست؟! عرض کردم: از کجا می‌‌‌‌‌دانى؟ فرمود: به رازى که به من سپردند و به دانشى که به من دادند.
در پاسخ ابن عباس در مکّه-6 
امام(ع) فرمود: ای ابن عباس! تو مردی پیر هستی، .... پس امام حسین(ع) به او فرمود: 
اگر در چنین و چنان جایى کشته شو م، برایم محبوب تر تا حرمت مکه شکسته شود. ابن‌‌‌‌‌عباس، واحبیباه گویان از نزد امام(ع) بیرون آمد و در راه به ابن زبیر برخورد کرده گفت: ابن زبیر! چشمت روشن! اینک این حسین بن على(ع) است که رهسپار عراق است و تو را با حجاز تنها می‌‌‌‌‌گذارد!

توضیحات:

در پاسخ ابن عباس در مکّه-4
ـ ابن عباس نیز، مانند عمر اَطرف یا عبدالله بن زبیر یا محمد بن حنفیه و امثالهم، با توجه به 
یک منطق صحیح دنیایی، شروع به نصیحت کردن امام(ع) می‌‌‌‌‌کند، و باید به این نکت? بسیار مهم توجه داشت که هر کسی امام(ع) را نصیحت کرد، حتی اگر ناصح مشفقی بود، از همراهی با امام(ع) باز ماند.

امام(ع) در پاسخ ابن عباس می‌‌‌‌‌فرمایند: برنامة شما این است، در برنامه شما این حرف خیلی درست است، اما من قصد دارم که این مسیر را - مسیری که به سمت و در راستای اهداف عالی‌‌‌‌‌تر ایشان است- حرکت کنم و اگر قصد من نابودی حکومت یزید بود، می‌‌‌‌‌دانم که این نوع قیام، به نابودی حکومت یزید منجر نمی‌‌‌‌‌شود». 
ـ ما نباید بگوییم که حادثه‌‌‌‌‌ی کربلا  باعث نابودی حکومت یزید شد، زیرا بنی‌‌‌‌‌امیه و سپس مروانیان، تا حدود 40 سال بعد از آن زمان یعنی تا سال 99 هجری حکومت کردند؛ و امام سجاد(ع) پیوسته از دست این طایفه در رنج بودند. به عبارت دیگر، از لحاظ حکومت ظاهری چیز زیادی عوض نشد.
ـ منظور امام(ع) این است: این درست است که شما از جنبه‌‌‌‌‌ی ظاهری به ماجرا نگاه می‌‌‌‌‌کنید و 
لیکن بدانید که من به دنبال این مقصد نیستم، بلکه مقصد من به سمت برنامة بالاتر است.

 

 

 

در پاسخ عبدالله بن زبیر-1
پس ابن عباس [نا امید شده] از نزد حضرت(ع) بیرون آمد. ابن زبیر خدمت امام(ع) رسید. پس از سخنى کوتاه عرض کرد: نمی‌‌‌‌‌دانم چرا ما اینان را [به حال خود] گذارده از آنان دست برداشته‌‌‌‌‌ایم، با اینکه ما فرزندان مهاجران و والیان امر ولایتیم نه آنان، بفرما می‌‌‌‌‌خواهى چه کنى؟ امام(ع) فرمود:
 به نظرم رسیده رهسپار کوفه شوم. شیعیان و بزرگان آنجا به من نامه نوشته‌‌‌‌‌اند و خیر خود را از خدا می‌‌‌‌‌خواهم.ابن زبیر عرض کرد: اگر من همچون شما در آنجا پیروانى داشتم، برنمى‌‌‌‌‌گشتم. سپس چون ترسید که متهم شود گفت: البته اگر شما در حجاز بمانید و بخواهید که حاکم شوید به خواست خدا کسى با شما مخالفت نمی‌‌‌‌‌کند. سپس برخاست و رفت. امام(ع) فرمود: براى این شخص هیچ چیز محبوب‌‌‌‌‌تر از این نیست که من در حجاز نمانم و رهسپار عراق شوم. او مى‌‌‌‌‌داند که با وجود من خریدارى ندارد و مردم او را همسان من نمى‌‌‌‌‌دانند. از این رو مى‌‌‌‌‌خواهد تا من رهسپار شوم و حجاز از آن او باشد.
در پاسخ عبدالله بن زبیر-2
شخصى که از امام حسین(ع) سخن می‌‌‌‌‌گفت، گوید: از او شنیدم که به پسر زبیر فرمود: 
بیعت چهل هزار از کوفیان  که در وفاداری سوگند محکم و قاطع خورده‌‌‌‌‌اند به دستم رسیده است. ابن زبیر عرض کرد: آیا نزد مردمى می‌‌‌‌‌روی که پدرت را کشتند و برادرت را راندند؟!

 

 

دیدار امام(ع) با عمر بن عبدالرحمن-1
عمر بن عبدالرحمن مخزومى می‌‌‌‌‌گوید؛ چون امام آماده شد تا رهسپار عراق گردد، نزد او که در مکه بود، رفته و پس از حمد و ثناى الهى عرض کردم؛ اما بعد: پسر عمو جان! من خدمت شما رسیدم تا از روى اندرز، مطلبى گویم. اگر مرا خیرخواه خود می‌‌‌‌‌بینى عرض کنم وگرنه دست بردارم. امام(ع) فرمود: بگو! به خدا که من تو را بَداندیش نمی‌‌‌‌‌دانم و اندرزت ناپسند نیست. عرض کردم: شنیده‌‌‌‌‌ام که رهسپار عراق هستید. من دلم می‌‌‌‌‌سوزد، تو به دیارى می‌‌‌‌‌روى که در آن کارگزاران و امیرانش با أموال عمومى که در اختیارشان است، حاکم‌‌‌‌‌اند و مردم نیز بردگان این درهم و دینارند. نگرانم کسانى که وعد? یارى به تو داده‌‌‌‌‌اند و تو نیز برایشان محبوب‌‌‌‌‌ترى، با دشمنان به جنگ تو آیند. امام(ع) فرمود: 
اى پسر عمو! خدا پاداش نیکت دهد! به خدا سوگند، می‌‌‌‌‌دانم رفتارت خیرخواهانه و سخنت سنجیده است، هرچه مقدر شده رخ خواهد داد، چه به نظر تو عمل کنم، یا نکنم. و تو نزد من پسندیده‌‌‌‌‌ترین پند ده و خیرخواه‌‌‌‌‌ترین اندرزگویى.
دیدار امام(ع) با عمر بن عبدالرحمن-2
امام(ع) فرمود: 
اى پسر عمو! خدا پاداش نیکت دهد! هرچه مقدر شده رخ خواهد داد، و تو نزد من پسندیده‌‌‌‌‌ترین پند ده و خیرخواه‌‌‌‌‌ترین اندرزگویى.