وبلاگ ... گاهی دلش برای خودش تنگ میشود!

 

هو السلام....

 
 
پرده اول:
 
آدم مثل بالن میماند اصلش! یعنی هر چی سبک تر باشه روحش بزرگتر میشه.... 
هر چی روحش بزرگتر بشه بالاتر میره....
هر چی بالاتر بره به خورشید نزدیکتر میشود....
هر چی به خورشید نزدیکتر باشد بهره اش از نور بیشتر است...
هر چی بهره اش از نور بیشتر باشد بهتر میبیند، دقیقتر میبیند....
نور عالم امام عالم است...
 
 
پرده دوم:
 
خدا برای عالمی که ساخته برنامه هایی دارد....یکی از این برنامه ها رشد عالم است....
رشد عالم یعنی برپایی حکومت حق .... حکومت اهل بیت علیهم السلام....
رشد عالم یعنی رشد آدمهایی که در این عالم هستند....
 
 
پرده سوم:
 
همه آمده بودند تا آن کار را به ثمره نزدیکتر کنند....
سالها طول کشیده بود...
همه توانشان را خرج کردند....
قرار بود وقتی آماده شدند بزرگشان را دعوت کنند....
احساس کردند اوضاع آماده است....
احساس کردند دیگر وقت آمدن بزرگشان است....
خودشان دیگر نبودند اما بزرگشان را دعوت کرده بودند....
بزرگشان آمد....
آنهایی که مانده بودند....
به آن بزرگ بی اعتنایی کردند...
دخترش را شهید کردند...
برادرش را شهید کردند....
سبط اکبرش را شهید کردند....
آن یکی که مانده بود....
گفت اگر اوضاع آنگونه که آنها گفتند درست شده....بسم الله...
من به سمت گرگها میروم...
هر کس آنقدر تربیت شده....آنقدر توان دارد...آنقدر دلداده است که بتواند جلوی این گرکها را بگیرد بیاید....
همه ایستاده بودند و نظاره میکردند....
کاری از دستشان بر نمی آمد...فقط نظاره میکردند...
زیر لب میگفتند.... ای کاش دعوتشان نمیکردیم که این بلا ها را ببینیم و ....
 
 
پرده آخر:
 
عده ای پسر پیامبرشان را دعوت کردند....
او گفت : شیعیان ما ما را میخوانند، اجابتشان میکنیم، ما را خواهند کشت....
اما او مهربانتر از این حرفها بود...
اصلا به قول برادرم او واقع گرا نبود.... او به دنبال حقیقت بود...
به سمتشان راه افتاد ....
اجابتشان کرد...
اما اینبار بر خلاف دسته قبل....
این دسته به نظاره نایستادند...
به استقبالش آمدند....
چه استقبالی....
و هیچکس نگفت... ای کاش دعوتش نمیکردیم!
 
 
 
اما بعد:
 
حقیقت یعنی امام ع... یعنی آنچیزی که او میگوید... اصلا من به این میگویم دین!
 
ما هم اماممان را میخوانیم.... اما ما از کدامین دسته ایم...
 
از دسته اول؟ یا از دسته دوم؟
 
از هیچکدام نباید باشیم.... یعنی از دسته اول که نمیتوانیم باشیم....
اما اینبار نباید اجازه بدهیم برای اماممان اتفاقی رخ دهد...
باید اینقدر خدایی شده باشیم که بتوانیم نگذاریم...
باید اینقدر رشد کرده باشیم که بتوانیم....
باید اینقدر بالا رفته باشیم که بتوانیم....
وگرنه.... به قول عزیزی امام با هیچکس تعارف ندارد.... همانگونه که نداشتند و دیدیم.

پ.ن : این روزها سخت است...
پ.ن : این روزها سحت است...
پ.ن : این روزها سخت است...
 
بعدا نوشت : عنوانش چه باشد؟