باران که میــگیـــــرد

نگران کبـــــــــــوترها می شوم

وقتــی آســــــــــــمان هم برایــشان

منطقه پـــــــرواز مــــــمـــــــنوع می شود.....

80.jpg

 

 

پینوشت:

بعید می دانم این صحنه از خاطرم برود

وقتی وارد خانه روستایی شدم ، کنار در ایستادم:

خانه ای کاه گلی

فرشش یک قالی پاره پاره

یک یخچال کوچک

یک گاز دو نفره

تصویر ناموزون رئیس جمهور ، زیر ساعت قدیمی

و

تلویزیونی 14 اینچ روی زمین

و یک دخترک پنج ساله

خیره به آن

اما آن تصویر

تبلیغ بهترین یخچال ها و گاز ها و غذاهای نگارنگ

و من

خیره به هر دو....

....

و امشب

دخترک باز می شمارد

صدای چک چک باران که از سقف به ظرف می بارد....یک .... دو ... سه....

و من

پنجره را باز کردم

و از هوای بهاری لذت می برم و شاید ، نگران کبوتر های همسایه .....

79.jpg

فکر کنم برخی شان امسال به خانه بخت رفته باشند...

زینب....فاطمه...زهرا....مینا....سمیه....