عصر بود،
یکی بود ،
هیچ کس نبود...
روضه خوان: http://ermia-m.mihanblog.com/post/177
پینوشت:
این روزها درگیر توام ، حسین جان...
آخر کاروانی راه انداختی که انتزاعی ترین مفهوم عالم را به واقعیت تبدیل کرد...
و من
هنوز درگیر این کاروانم
و باز می گویم
ما را که پیر کرده ای آقا ، نمی کشی؟!
